عشقولانه
تو به تک تک لحظه های من ، یک “بودن” بدهکاری ! از یکی پرسیدند “بالاخره تونستی فراموشش کنی ؟” آنقدر دلم از رفتنت بد شکست که نمیدانم وقتی بیایی کدام تکه اش خوشحال خواهد شد ؟ باید رفت و این لغت رفتن چقدر سخت است !!! نیستی ببینی بعد رفتنت پشت این عینک آفتابی هوا بد جوری بارونیه … مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
نگاهم را بخوان... می دانم! به دلم افتاده... من را ، از هر طرف که بخوانی ام! من ، سالهاست دل بسته ام به طنابی، که هروز لباس عشق، نم چشمانش خیس میکند! و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن می کند! به فال نیک گیرم... برایـم، به دروغ پایت را میکشی وسط ، تمام بازی های کودکانه... معـرکه میگیری و چه کودکـانه، هربار بیشتــر بـاور میکنـم ، لباسهای خیست را، من ته کوچه! در انتظارت نشسته ام!
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]()
![]()
|